English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8292 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
In fear and trembling . With trepidation . U با ترس ولرز
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
backlogs U کاری که باید انجام شود
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
load U کاری که باید انجام شود
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
loads U کاری که باید انجام شود
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertake U توافق برای انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
undertakes U توافق برای انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertaken U توافق برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
Give ( get , have ) somebody the shivers . U ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com